ذهن و راههای مقابله با افکار منفی
شما حتما بارها سعی کردهاید که ذهنتان را در یکجا متمرکز کنید. شاید با انواع کتابها و سایتها تلاش کردهاید که همیشه مثبت نگر باشید و تمامی افکار منفی و بیخود را از خودتان دور کنید. اگر بخواهیم جانب انصاف را رعایت کنیم باید بگوییم که ممکن است از این روش تا مدتی جواب مناسبی گرفته باشید، اما پس از مدتی متوجه شدهاید که به نقطهی شروع برگشتید! تا حالا فکر کردهاید که روشی وجود دارد که به کمک آن شما میتوانید تبدیل به مدیر عامل ذهن خود شوید؟
ذهن احتیاج دارد که به آن گوش دهید
مثل تمامی مدیران خوب، شما باید به اعتراضات کارمندان ناراضی توجه کنید و بپذیرید که باید تمامی حرفهای آنها را جدی بگیرید. ذهن، درست مثل انسان ها زمانی که ببیند شنیده و فهمیده میشود، آرام میشود و یک گوشه مینشیند. تشکر و قدردانی کردن را یاد بگیرید و از ذهنتان برای این همکاری و کمک تشکر کنید. “ازت تشکر میکنم که همیشه به من یادآوری میکنی که اگر کارم را در محل کار درست انجام ندهم در نهایت ممکن است اخراج شوم” ،”ازت ممنونم که به من یاد آوری میکنی که اگر نتوانم شریک مناسب زندگی ام را پیدا کنم تا ابد تنها و بی خانواده میمانم” درست است که شما با افکار منفی کارتان را شروع کردهاید و از ذهنتان بخاطر افکار منفی که به شما هدیه میدهد تشکر میکنید و شاید با خودتان فکر میکنید که این کار بسیار عجیب و غیر منطقی است اما اینطور نیست، من به شما افکار منفی تزریق نمیکنم این خودتان هستید که اینکار را انجام میدهید پس برای شروع از ذهنتان بخاطر همین افکار منفی تشکر به عمل بیاورید.
با ذهنتان آتش بس کنید و به صلح برسید
شاید شما از ایده های جور واجور ذهنتان خوشتان نیاید، شاید شما از اینکه ببینید ذهن شما مثل یک انسان مستقل عمل میکند و برای خودش اینور و آنور میرود خوشتان نیاید و شروع به حسادت کردن کنید اما حقیقت این است که شما با تمامی آنها گره خورده اید و با امروز و فردا کردن نمیتوانید یا شاید نمیخواهید که این گره را باز کنید. به عنوان مثال:
دو کشور را نظر بگیرید که از یکدیگر خوششان نمیآید و استایل زندگی یکدیگر را نمیپذیرند، به همین علت مدام به یکدیگر چنگ و دندان نشان میدهند که این موضوع باعث آسیب دیدن تعداد زیادی از انسانها و ویران شدن بسیاری از ساختمانها میشود، بعد از مدتی آنها دیگر انرژی برایشان باقی نمیماند که تلاش کنند یک زندگی آرام و بدون دغدغه برای خودشان به وجود بیاورند در حالی اگر بینشان صلح شود به راحتی میتوانند به آن زندگی برسند.
پس سعی کنید که با ذهنتان به صلح برسید، بپذیرید که شما هرگز نمیتوانید برای همیشه و صد در صد مثبت نگر باشید. این خواسته بر خلاف ساختار طبیعی انسان است و این افکار منفی باید جایی در ذهن شما داشته باشند، بپذیرید که شما نمیتوانید آنها را برای همیشه کنترل کنید اما به یاد داشته باشد که شما مجبور نیستید به آنها گوش دهید یا دقیقا آنها را اجرا کنید. شما با همه این افکار منفی میتوانید به کارهای روزمرهتان برسید و اهداف بزرگی را برای خودتان تعیین کنید. شما میتوانید به محل کار یا دانشگاهتان بروید و مشغول انجام کارهایتان باشید در حالیکه تمامی این افکار در پس ذهن شما همانند کودکان مشغول ورجه وورجه هستند.
متوجه باشید که افکار شما فقط افکار هستند
بیشتر اوقات شما ذهنتان را “نمیبینید” آنها فقط قسمتی از ما هستند مثل دست، پا، لباس، کش مو و….تا حالا به عبارت “ذوب شدن در افکار” توجه کردهاید. شما فکر میکنید که این افکار و احساسات همان خود درونیتان هستند،پ س به راحتی تمامی آنها را میپذیرید. بدون قید و شرط و بدون اینکه یک ذره دقیقتر به آنها نگاه کنید تمام آنها را قبول میکنید. “من فکر میکنم که یک آدم شکست خورده و کسل کننده هستم” پس یک فرد کسل کننده و شکست خورده میشوید. این منطق صاف و ساده در وجودتان پراکنده میشود فقط به این علت که شما نمیتوانید افکارتان را ببینید و با این وضع و شرایط مسلما برایتان سخت خواهد بود که از این پوسته “من” بیرون بیایید و به این افکار به صورت یک شخص سوم و کاملا بیطرفانه نگاه کنید. به همین علت شما برای همیشه در میان افکار خود ذوب خواهید شد.
در واقع تمامی این افکار فقط در حال عبور کردن از ذهن ما بوده و همهی آنها تحت تاثیر حالات روحی ما هستند. تحت تاثیر شرایطی مثل خستگی، گرسنگی، سلامت جسمی، آب و هوا، هورمون ها، رابطه جنسی، غذایی که خورده ایم، فیلمی که دیده ایم و… همه این افکار فقط عادات ذهنی هستند که مثل هر عادت دیگری میتواند خوب یا بد باشد، ولی همه آنها برای تغییر کردن به زمان احتیاج دارند. شما نمیتوانید شب بخوابید و صبح تبدیل به دونده مسابقات جهانی شوید، پس این مسئله زمان را جدی بگیرید. بعد از مدتها تمرین شما بالاخره میتوانید از شر افکار منفی خلاص شوید اما نکته ای که باید بدانید این است که قابلیت مغز انسان به این صورت است که ترکیبی از خوب و بد باشد. شما بعد از خلاص شدن از افکار منفی مجددا هر از گاهی آنها را دریافت میکنید اما به شدت قبل نخواهد بود.
بر ذهن خود نظارت داشته باشید
درست مثل یک مدیر خوب که در محل کار شروع به قدم زدن میکند تا کارمندان خود را بهتر بشناسد، پس شما هم باید وقت صرف کنید تا ببینید که ذهن شما هر روزه چگونه فعالیت میکند. وقت صرف کردن برای شناخت ذهن به اندازه وقت صرف کردن برای ورزش ،مهم و حیاتی میباشد. وقتی شما روی دم و بازدم یا روی گل و درختانی که در طبیعیت میبینید، تمرکز میکنید ذهن شما چه کار میکند؟ اگر ذهن شما شبیه ذهن من باشد به احتمال زیاد در اطراف پرسه میزند، تمامی نگرانی های آن روز را یک گوشه نگه میدارد و در آن زمان از آن همه انرژی لذت میبرد اما اگر اینطور نباشید از لحظه استفاده میکند تا تمامی فشارها و نگرانی ها را به بدن شما منتقل کند.
این تمرین فقط شامل این نمیشود که شما بفهمید ذهنتان به کجا فرار کرده است بلکه برای این است که بتوانید آن را به شرایطی مثل مدیتیشن، غذاخوردن، قدم زدن، عشق ورزیدن، انجام کار و… برگردانید. وقتی اینکار را برای ماهها و یا سالها انجام دهید در نهایت میتوانید به ذهنتان مثل یک کامپیوتر، برنامهای جدید بدهید. دقیقا مثل یک مدیر خوب، شما متوجه میشوید که چه زمانی ذهنتان آنجایی که باید باشد نیست و به راحتی میتوانید آن را برگردانید.
به ذهنتان آموزش دهید که چگونه مغزتان را سیمکشی کند
گفته ای قدیمی وجود دارد که میگوید “ما دقیقا همان چیزی هستیم که مدام انجام میدهیم” با توجه به این جمله من باید بگویم که “ما دقیقا همان چیزی هستیم که مدام فکر میکنیم” در مدتی طولانی الگوی فکری ما به نورون های عصبی مغز وصل میشوند، وقتی سلسله ای از افکار به صورتی دائم و با یک الگوی خاص تکرار میشوند نورون های مغز این رشته را از ذهن به مغز منتقل میکند و مثل رشته ای از چراغ، زمانی که اولین فکر فعال شود تمامی فکرهای بعد آن نیز فعال میشوند.
وضعیت پرواز خودکار برای یک هواپیما عملکردی بسیار مناسب است اما برای احساسات و افکار به هیچ وجه مناسب نیست، به عنوان مثال شما اکنون بیماری ترس از اجتماع دارید زیرا در کودکی به عنوان یک بچه با شما رفتار مناسبی نشده است. برای اینکه یاد بگیرید چگونه عشق بورزید باید ابتدا از همه مراحل منفی آگاه باشید اینکه چگونه ادراک و احساسات شما تحت تاثیر قرار میگیرد و آنها را با تجربیات گذشته وفق دهید و پس از آن روی اتفاقات کنونی تمرکز کنید. همانطور که گفتم شما به افکار منفی نیز نیاز دارید، بعد از مدتی شما قادر خواهید بود که سیم کشی مغزتان را عوض کنید، اینکه فقط اجازه دهید افکار به صورت اتوماتیک در ذهن شما اتفاق بیفتد برایتان سودی نخواهد داشت.
سخن نهایی:
برای اینکه شما تبدیل به یک مدیر عامل ذهن شوید لازم است که گوش کنید، کارمندتان را بشناسید، ماهیت آن را درک کنید، با آن به صلح رسیده و به نرمی برخورد کنید. در عوض چیزی که دریافت میکنید یک عمر وفاداری است، پس از آن ذهن شما به شما برای رسیدن به هدفهایتان از جان و دل مایه خواهد گذاشت.
منبع: https://mag.asanteb.com