محبت کردن و عشق ورزیدن هنر است

آیا عشق ورزیدن هنر محسوب می شود؟ اگر قبول کنیم که چنین است؛ در نتیجه حصول فقط به اقبال آدمی بستگی دارد و تنها آن کسی که خوش اقبال است «عاشق می شود» ؟

عشق ورزیدن

فقط خوش اقبال ها عشق ورزیدن بلدند

منظور این نیست که مردم فکر می کنند عشق ورزیدن و عاشق شدن چیز بی اهمیتی است. برعکس، آنها تشنه عشقند و فیلم های عشقی شادی آفرین و غم افزای بی شماری را مشتاقانه تماشا می کنند و به صدها تصنیف عاشقانه مبتذل گوش میسپارند. ولی به زحمت کسی به این فکر می افتد که عشق نیز مانند هنرهای دیگر احتیاج به آموزش و شناخت دارد.

آن کسی که هیچ نمیداند؛ به هیچ چیز عشق نمیورزد. آن کسی که قادر به انجام هیچ کاری نیست؛ هیچ نمیفهمد. آن کسی که هیچ نمیفهمد؛ بی ارزش است. اما آن کسی که میفهمد، عشق هم میورزد، تیزبین است، می بیند… آگاهی بیشتر نسبت به ذات هر چیز مولود عشق بزرگ تری است. آن کسی که خیال می کند همه میوه ها با رسیدن توت فرنگی می رسند؛ هنوز از انگور چیزی نمیداند.

عشق ورزیدن

مشکل اکثر مردم این است که پیش از آنکه خود استعداد عشق ورزیدن داشته باشند و دیگران را دوست بدارند از دیگران توقع دارند که دوستشان داشته باشند.

در نتیجه مشکل این گونه افراد این است که چطور دوستشان بدارند و چگونه دوست داشتنی باشند. و در پیگرد این هدف، راه های گوناگونی را دنبال می کنند. راهی که به ویژه مورد استفاده مردهاست، این است که شخصی در حد موقعیت اجتماعی خود، موفق، قدرتمند و ثروتمند باشد. راه دیگر که مخصوص زن هاست، تلاش برای جلوه برازندگی و دلربایی است؛ به وسیله پرورش اندام، شیک پوشی و غیره.

راههای دیگری که زنان و مردان هردو یکسان از انها استفاده می کنند: کسب سلوک و رفتار پسندیده، خوشرویی، تواضع، شیرین زبانی، یاری و بی آزاری است. بسیاری از طرقی که برای دوست داشتنی بودن مورد استفاده قرار می گیرد، همان طرقی هستند که برای موفقیت «جلب دوستان و نفوذ در مردم» به کار گرفته میشوند، در حقیقت آنچه را که اکثر مردم فرهنگ فعلی ما از محبوب بودن درک می کنند؛ اساسا ترکیبی است مابین مردم پسندی و جذابیت جنسى.

عشق ورزیدن

اعتقاد به قضیه دوم، مولود طرز تفکر غلطی است که میگوید در عشق  ورزیدن چیزی برای اموختن وجود ندارد و چنین استدلال می نماید که مشکلی عشقی، مشکلی معشوق است نه مشکل استعداد. مردم فکر می کنند دوست داشتن آسان است و تنها کافی است معشوق مناسبی بیابند – یا محبوب کسی بشوند – که البته کار ساده ای نیست. دلایلی این استدلال ریشه در پیشرفت اجتماع نوین دارد. یکی از این دلایل تحول بزرگی است که قرن بیستم در مورد انتخاب معشوق به وجود اورده است. در عهد ویکتوریا ، مانند بسیاری از فرهنگ های باستانی عشق اساسا یک تجربه شخصی و خود به خود نبود که سرانجام به زناشویی بیانجامد.

عشق ورزیدن

برعکس، ازدواج طبق رسوم مرسوم زمان و توسط خانواده طرفین و یا به وسیله واسطه ها انجام می کرفت. و یا ازدواج بدون هیچ دخالتی و تنها بر مبنای ملاحظات اجتماعی صورت می کرفت و عشق ورزیدن می بایست پس از ازدواج بین طرفین به وجود میآمد. از چند نسل گذشته به این طرف، در دنیای غرب تصور کلی عشق رمانتیک عمومیت یافت. در ایالات متحده امریکا، هر چند هنوز سنتهای گذشته به کلی از میان نرفته، لذا مشاهده میشود که مردم به طور روزافزونی در جستجوی «عشق رمانتیک» هستند و مایلند که شخصا عشق خود را انتخاب کنند و آن را به طرف ازدواج سوق دهند.

این تصور کلی و جدید از آزادی در عشق به معشوق و کنش او در مقابل عشق اهمیت بسیار زیادی داده است.

عشق ورزیدن

یک مورد دیگر که با این عامل همبستگی نزدیکی پیدا میکند؛ سیمای دیگری از ویژگیهای فرهنگ معاصر است. اساس فرهنگ ما براشتهای سیری ناپذیر مبادلاتی پایه گذاری شده که برای هر دو طرف سودمند باشند. خشنودی انسان امروز، لذت بردن از تماشای ویترین مغازه ها و تهیه هر چه بیشتر اجناس انها به نقد و اقساط است. زن و مرد، مردم را نیز با همین دید نگاه می کنند. از نظر مرد، یک زن جالب و از نظر زن، یک مرد جالب، غنیمتی است که هر دو طالب انند. «جالب» معمولا به مجموعه ای از صفات مردمپسند اطلاق می شود که به منظور خرید آن، در بازار شخصیت جستجو می شود.

عشق ورزیدن

اطلاعات دیگری درباره عشق ورزیدن

آنچه شخصی را از نظر ظاهری و عقلانی جالب جلوه گر میسازد، بستگی به این دارد که چه صفاتی مد روز باشد. در دهه ۱۹۲۰، یک دختر سیگاری، مشروب خوار، سکسی و پرخاشگر جالب محسوب می شد. حال آنکه امروزه بیشتر حجب و حیا و علاقه به زندگی، طرفدار دارد. در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن حاضر، لازم بود که مرد برای جلوه کردن، مهاجم و جاه طلب باشد، در صورتی که امروزه مردان باید اجتماعی و بردبار باشند، تا بتوانند «کالای» جالبی جلوه کنند.

به هر تقدیر احساسی عاشق شدن معمولا تنها با در نظر گرفتن این احساس باطنی پدید میآید که با چه کالایی روبهرو هستیم و این کالای انسانی نسبت به دیگران تا چه میزان ارزش معاوضه دارد: من اهل معامله هستم. کالا باید از نظر ارزشی های اجتماعی مطلوب باشد، و نیز باید توجه به دارایی و امکانات محسوسی و غیرمحسوس من، قبولم داشته باشد

. بنابراین وقتی دو نفر عاشق و شیدای یکدیگر می شوند که در بازار بهترین کالا را با توجه به نقایص و ارزش آن، یافته باشند. و غالبا درست مانند خرید یک ملک، امکان بروز و گسترش اشکالاتی که نقش بزرگی در معامله ایفا می کنند، وجود دارد. در فرهنگی که همه راه هایش به بازار ختم می شود و توفیق مادی مقام والایی دارد، تعجبی ندارد که انسان ها نیز در روابط عاشقانه خود روش داد و ستد سواداگران بازار را به کارگیرند.

سومین اشتباهی که سبب می شود گمان کنیم که عشق نیازی به آموختن ندارد، در این بگویم در عشق ماندن را به جای یکدیگر اشتباه می گیریم.

اگر دو نفر که همواره با هم بیگانه بودهاند چنانکه همه ما چنین هستیم – بتوانند این دیوار بیگانگی را از میان بردارند و احساسی قرابت و یگانگی کنند، این لحظه یکی از مسرتبخش ترین و هیجان انگیزترین تجارب زندکی شان می شود. به ویژه هنکامی سحرامیزتر و معجزه اساتر جلوه می کند که این دو نفر گذشته ی پرقید و بند و بی عشقی داشته باشند. این معجزه ى دلدادگی آنی، چنانکه با جذابیت جنسی و یا محرومیت از کامجویی همراه باشد، غالبا به سادگی حاصل می شود. هر چند که این نوع عشق، با توجه به ماهیت آن ماندگار نخواهد ماند: دو نفر با هم آشنا می شوند، دلبستگی معجزهآسای نخستین، روز به روز تحلیل می رود، بین آنها هیجان های اولیه را از بین می برد.

هر چند در آغاز از چنین سرانجامی باخبر نیستند. در حقیقت، آنها شدت اولیه این شیفتگی «احمقانه» را دلیلی بر علاقه خود میپندارند، در آنها بوده باشد.

چنین طرز تفکری که هیچ چیز آسانتر از عشق ورزیدن نیست – گرچه هر روز شواهد بسیاری خلاف آن را ثابت می کند – همچنان بین مردم رایج است. هیچ نوع کار و کوشش مهمی وجود ندارد که مانند عشقی با این همه امیدها و ارزوهای بسیار شروع شود و همواره سرانجامش به شکست منجر گردد.

اگر چنین وضعی در کارهای دیگر پیش میآمد، مردم مشتاقانه دلایل شکست ان را جستجو می کردند و راه بهتر ان را می اموختند و یا به کلی از آن صرف نظر می کردند. چون رفتن از راه دوم در مورد عشق ممکن نیست، به نظر می رسد برای غلبه بر شکست، تنها یک راه باقی میماند و آن مطالعه دقیق دلایل این شکست و نخستین قدم این است: آگاه شویم که عشق یک هنر است، همانطور که زندگی کردن هم یک هنر است. اگر ما بخواهیم بیاموزیم که چگونه می توان عشق ورزید، باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر چون : موسیقی، نقاشی، نجاری، و یا هنر پزشکی یا مهندسی لازم است بیاموزیم .

‫0/5 ‫(0 نظر)

مقالات پیشنهادی جهت مطالعه ی شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا