اهمیت زمان مهم ترین مسئله است
اهمیت زمان موضوع این بخش از مجله پزشکی اسان طب است. فقط به حال فکر کنید و برای آن بهترین برنامه را بریزید. گذشته گذشت و فکر کردن به آن فایده ای ندارد. آینده و ترس و استرس از آن هم فایده ای ندارد. در صورتی اینده خوبی دارید که در لحظه حال تلاش کنید. زمان مهم ترین مسئله است و از میان تمام لحظات زندگیمان فقط همین حالا و دقیقا همین لحظه ارزشمند است.
اهمیت زمان بزرگترین مسئله
مهم نیست که ما دیروز را چگونه گذراندهایم و برای فردا چه برنامه ای داریم، بلکه مهم این است که در همین لحظه چه حسی داریم، از چه بیماری رنج می بریم، با چه کسانی ارتباط داریم و چقدر به خود اعتماد داریم. کاملا واضح است که ما افکار خود را در قالب کلمه بر زبان می آوریم. وقتی که کلمه ای را برای چندین بار متوالی بر زبان میاوریم، حوادثی را به شکلی تجربه در ذهن خود ثبت و ضبط می کنیم.
اما تجربیات هر قدر که ارزشمند باشند، بازهم جزء حال نیستند و به گذشته بازمیگردند.
ما باید یاد بگیریم که فقط از حال حرف بزنیم و امروز را مد نظر قرار دهیم. در واقع همین امروز است که فردا و ماه آینده و سال آینده زندگی ما را می سازد. بدین ترتیب همه میدانند که قدرت در زمان حال است، نه گذشته و آینده. امروز روزی است که ما باید خود را تغییر دهیم و با ایده ای تازه و جدید زندگی خود را بسازیم.
هنگامی که شما کودک بودید، عشق درونتان عشق پاک و واقعی بود. شما آن موقع نیز قدر خود را میدانستید و ارزش بیشتری برای خود، زمان خود و خواسته هایتان قائل بودید. هر چه را که نمی دانستید بی تردید می پرسیدید و با جرأت و شهامت درباره عواطف و احساساتتان حرف می زدید. همین ها عشق شما را به خود، به طور واضح نشان میدادند. ما با همان کودکیمان عقاید و نظرات دیگران را می شنیدیم و می پذیرفتیم.
مثلا هنگامی که والدینمان به ما برخی از حقایق را یاد می دادند، آنها را با دقت گوش میدادیم و قبول می کردیم. آنها می گفتند: به غریبه ها اعتماد نکن یا شب هنگام بیرون نرو. مردم فریبکار هستند. در ذهن کوچکمان ما دنیا را جایی امن و خوب تصور می کردیم، اما با شنیدن توصیه های والدین و دیگر اطرافیانمان یاد گرفته ایم که همه چیز کاملا برعکس تصوراتمان است و باید مراقب باشیم. از طرف دیگر جملاتی نظیر باید همدیگر را دوست داشته باشیم و به یکدیگر اعتماد کنیم، مردم دوست داشتنی هستند، با اینکه در ذهنمان وجود دارند، تا حدی کنار زده میشوند. در نهایت ما برای رفع چنین دوگانگی تصمیم می گیریم که خودمان دست به کار شویم و تجربه کسب کنیم.
تنها مشکل ما این است که به ندرت گوشه ای می نشینیم و از خودمان سوال می پرسیم.
آیا چون مادرم چنین حرفی به من زده باید آن را بپذیرم یا آن حرف به خودی خود حقیقت است و قابل درک و پذیرش ؟ آیا این کاری که من می خواهم دور از چشم پدر و مادرم انجام دهم درست است یا خیر؟ ایا این مسئله را می توانم حل کنم یا باید به سراغ افراد دانا بروم؟ آیا بهتر نیست عقایدم را تغییر دهم، با آنها بسیار پیرتر از آنچه که هستم، نشان می دهم؟ ……… حالی من از شما میپرسم که در این لحظه به چه چیزی فکر می کنید؟ آیا میدانید که افکارتان روی بدنتان تاثیر می گذارند و در نهایت خود را به شکل بیماری نشان میدهند؟ آیا شما قبول دارید که یک زندگی شاد از آن کسی خواهد بود که افکار شادی دارد؟ زیرا هر انچه که ما در ذهن خود بپرورانیم، از ذهنمان به زبانمان می رود و از بدن خارج می شود، اما پس از مدتی دوباره به خودمان بازمیگردد.
برای چند روز به هرآنچه که می گویید خوب دقت کنید. هر جمله ای را که بیش از سه بار تکرار کردید، برای خودروی برگهای بنویسید.
زیرا با تکرار آن جمله الگویی در ذهن شما ساخته می شود. پس از یک هفته لیست جملات خود را بخوانید. مطمئنا نظرتان دربارهٔ خودتان تغییر می کند. پس اگر بخواهیم زندگی مان را تحت کنترل خود در آوریم، باید ابتدا افکار و سپس کلماتی که بر زبان می آوریم را بشناسیم. یادمان باشد هیچ کسی توانایی کنترل ذهن و زبان ما را ندارد، جز خودمان.